داستان کوتاه خشم و افکار نادرست
حسین رئیسی | سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۳۴ ب.ظ
شبی ماری بزرگ برای پیدا کردن غذا وارد کارگاه نجاری شد.
همین طورکه مار گشتی می زد، بدنش به اره گیر کرد و کمی زخم شد. مار خیلی ناراحت شد و برای دفاع از خود اره را گاز گرفت که سبب خونریزی دور دهانش شد.
او نمی فهمید که چه اتفاقی افتاده و از این که می دید اره دارد به او حمله می کند و مرگش حتمی است، تصمیم گرفت برای آخرین بار از خود دفاع کرده و هر چه شدیدتر حمله کند و بدنش را دور اره پیچاند و فشار داد.
صبح که نجار آمد، روی میز لاشه ماری بزرگ و زخم آلود را دید که خود را دور اره پیچیده است.
مار به خاطر خشم زیاد و تفکر نادرستش موجب مرگ خود شد.
مواظب افکار نادرستمان باشیم!