داستان کوتاه ایمان واقعی
حسین رئیسی | شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۵۶ ب.ظ
روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در
غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و
خسارت هنگفتی به او وارد امده است.
فکر می کنید آن مرد چه کرد؟!
خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت ؟ نه.....
او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : "خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟
مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت
که روی آن نوشته بود : مغازه ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد!
http://dastannama.blog.ir/
- ۹۶/۰۳/۲۷